مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

پاييزتون دل انگيــــــــــــــــز

يه سلام گرم تابستوني از آخرين روز تابستون به گل پسر قشنگم و همه ي دوستاي مهربوني كه مِهرشون يه جاي امن توي قلبم پيدا كرده و دوستي باهاشون مايه افتخارِ ِ .... هر كدومشون يه مامان نمونه واسه فرشته هاشون هستن و من در كنارشون آرامش پيداميكنم و تجربه هاي جديدي كسب ميكنم و از همراهي هميشگيشون لذت ميبرم .... شهريور آخرين ساعت هاي روشنيشو پشت سر ميزاره و مهـــــــر همينجا پشت در تابستون منتظره ، قبل از هر چيزي آرزو ميكنم كه پاييز همگي طلايي و رنگارنگ و پر از عاشقي باشه ، اميدوارم پاييزتون هزار رنگ و هزار خاطره باشه و همه ي خاطراتتون خيس از بارون محبت باشه ، اميدوارم كه بادهاي پاييزتون هميشه موافق بِوَزَن و هميشه و هميشه مملو از احساسات خوب و ش...
31 شهريور 1393

روزهاي گرم خانه ما

گل پسر مهربون و دوست داشتني ام روزها با سرعت برق و باد ميگذرند و تابستانمان را به واپسين روزهايشان نزديك و نزديكتر ميكنند ....بوي ماه دوست داشتني ِ مهر كم كم از شبهاي شهريور به مشام ميرسه ، وزش بادهاي پاييزي عصرگاهمان را به رنگ پاييز نزديكتر ميكنه .... سرمون اين روزها بيش از پيش شلوغه ! عروسي خاله كوچيكس و ته تغاري مون رو ميخوايم به خونه بخت بفرستيم . تو هم خيلي شور و شوق داري . يه خاطره ي شيريني كه اين روزها برام به يادگار گذاشتي اين بود كه چند روز پيش كه مهموني سالگرد ازدواج يكي از دوستان بابايي دعوت بوديم بعد از پوشيدن لباسات رفتي روي تخت و خودت رو به تماشا نشستي و گفتي " خيلي خوش تيپ شدم ، كفشامم خيلي خوشدله ، همينو عروسي خاله محي...
16 شهريور 1393

سوختگي :( سرما خوردگي :( و خداي خوب ما

سه شنبه شب 28 مرداد ماه بود كه به دعوت خاله سيما و عمو مجيد به همراه عمو ميثم و همسرش ( از دوستان بابا ) رفتيم پارك . بعد از صرف شام و كمي گپ و گفت اعلام كردي كه خسته اي و درخواست برگشت به خونه رو داشتي . منم بهت گفتم بيا تو بغل مامان بخواب تا يواش يواش بريم ! چند ثانيه اي نگذشته بود كه وسط حصير دراز كشيدي و گفتي من ميخوام اينجا بخوابم ....دستاي كوچولوت هم صاف بردي بالاي سرت و راحت دراز كشيدي . در همين حين به خاطر بي احتياطي دوستان و خيلي خيلي غير منتظره آبجوش فلاسك روي دست چپت ريخت !!!! صداي جيغت منو به خوردم آورد و سريع كلمن آب يخ رو روي نيمه چپ بدنت ريختم ، هنوز نميدونستم كجات سوخته !! همينطور فرياد ميكشيدي و جيغ ميزدي و با دست راستت به د...
3 شهريور 1393
1